نویسنده صندوق الهادی ع در یکشنبه 95/9/21 | نظر پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود. هر روز شهید می آوردند .... پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت . روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد، شهیدی نظرش را جلب کرد ؛ کمی بالای سر شهید نشست رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت : باریکِلاااا ، باریکِلااااا و بلند شد و به کارش ادامه داد . یک نفر که شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد. پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت. همان یک نفر ، سماجت کرد تا ببیند قضیه ی باریکلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است. پیرمرد با همان آرامش گفت : پسرم بود. چه زیبا فرمودند: که المومن کالجبل الراسخ Template By : Samentheme.ir
|